من و تو
من وتو با همیم اما دلامون خیلی دوره
همیشه بین ما دیوار صد رنگ غروره
نداریم هیچ کدوم حرفی که بازم تازه باشه
چراغ خنده هامون خیلی وقته سوت و کوره
من وتو،من وتو ،من وتو
هم صدای بی صداییم با هم و از هم جداییم
خسته از این قصه ها ییم هم صدای بی صداییم
نشستیم خیلی شب ها قصه گفتیم از قدیما
یه عمره وعده ها رو دادیم و حرف ها رو گفتیم
دیگه هیچی نمی مونه برای گفتن ما
گلای سرخمون پوسیده موندن توی باغچه
دیگه افتاده از پا ساعت پیر رو طاقچه
گلای قالی رنگ زرد پاییزی گرفتن
اونام خسته شدن از حرف هر روز تو و من
روزهایـی کـه بـی تـو می گـذرد
گـرچه بـا یـاد تـوست ثـانـیه هـاش
آرزو بـاز می کـشد فـریـاد:
در کـنار تـو می گـذشت٬ ای کـاش!
*
همسفر خسته ام از این همه راه
خسته از نای و نی و این همه اه
راه ، تکرار زمان است چرا
همسفر فاش بگو راز چرا
اری از ایینه ها نیست نشان
ان نشان های نهان نیست عیان
اندر این نبض ِ زمان ، گیج منم
مات و مبهوت ِ دل ِ ریش منم
هوشیارم ز دل ِ خویش چرا
ان که مستم بکند ، نیست چرا
همسفر گرچه رهایم کردی
راست گو ، ره به کجا اوردی
نکند باز به من می خندی
زین که پروانه شدم می خندی
خنده کن تا که منم سوز شوم
بنواز تا که منم کوک شوم
ره به تنهایی من می گرید
همسفر ، باش ، دلم می گرید
خُنک ان روز که اندر پیش است
دل ِ زهر خورده ی من در نیش است
باش تا سایه ای بر من باشی
زین دل زخم ، تو ، مرهم باشی