شرمنده ام !
گفته بودم ،
دست بر دیوار دور آن ور دریا نمیزنم!
و تا هزاره ی شمردن اشکها، چشم می گذارم!
گفته بودم،
غبار قدیمی خاطرات تقویم را
با فراموشی یادها وخاطره ها توام نمی کنم!
گفته بودم ،
صدای سرد سکوت درد این سالهای دربه در
بلاتکلیف را،
با سرود و سماع شادی دوباره، بر هم نمی زنم
اما دوباره دل دل این دل درمانده
ما را میهمان سایه گاه خاموش کتاب و کاغذ کرد!
همان کتابی که
با رویایش بزرگ شدی!
همان کتاب توقیفی پارسال را می گویم!
هی!،
همیشه همسفر حدود تنهایی ام!
بگذار که این دفتر هم ،
گزینه یی از سخنان بی پناه،
گاه به گاه من به تو باشد!!!